کد مطلب:164580 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

در شهادت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و زنده شدنش بعد از وفاتش
اجمال این قضیه آن كه:

چون هیفدهم ماه رمضان شد جناب ولوی مآب بر منبر در جنب محراب در مسجد كوفه نشستند و مردمان را به كتاب و سنت پیغمبر مستطاب موعظه و نصیحت می فرمود. پس نگاه به جانب راست منبر نمود، حسن را دید، پس روی به حسن نمود، فرمود: ای پسرك من! چند روز از این ماه گذشت؟ امام حسن عرض كرد: هیفده روز گذشت. پس به جانب چپ منبر نظر كرد حسین را دید فرمود كه:ای پسرك من! چند روز از این ماه باقی مانده است؟ آن جناب عرض كرد كه: سیزده روز. پس آن قائل قول سلونی وارث مرتبه ی هارونی


دست خیبر گشایش را بر سر خود گذاشت و بر محاسن شریفش فرود آورد و فرمود كه خضاب می كند شقی ترین مردمان ریش سفید مرا از خون سر من و من اراده ی زندگانی او دارم و او اراده ی كشتن من دارد. پس آن جناب به شدت گریست كه محاسن مباركش تر شد. اعیان و اشراف كوفه همه به گریه آمدند و صداهای گریه بلند شد. پس فرمود كه شما گمان دارید كه ترس من برای مرگ است! قسم به خدا كه پسر ابوطالب انس دارتر است به مرگ از انس كودك به پستان مادر! بلكه گریه من برای این دو فرزند پیغمبر است كه پیغمبر ایشان را به من سپرده و می دانم كه پس از من این پسرم حسن را به زهر ستم شهید می نمایند و حسین را در صحراء كربلا با شكم گرسنه و لب تشنه شهید می كنند و بدن او را در صحراء كربلا اندازند. و سرش را شهر به شهر و دیار به دیار گردانند، پس از منبر به زیر آمد، و شبی در خانه ی حسن و شبی در خانه ی حسین به سر می برد، و زیاده از سه لقمه افطار نمی كرد. چون شب نوزدهم صدیقه ی صغری ام كلثوم طبقی برای افطار در نزد آن جناب گذاشت؛ كه دو قرص نان جو و یك كاسه شیر و قدری نمك در او بود. آن حضرت چون از نماز فارغ شد و نظر بر آن طبق انداخت، سر مبارك جنبانید و گریست تا اینكه محاسن مبارك او تر شد. پس فرمود: ای ام كلثوم! كی بود كه پدر تو نان را با دو نان خورش تناول كرده بود؟ پس ام كلثوم شیر را برداشت و آن حضرت با نمك صرف نمود، و به طاعت مشغول شد. گاهی بیرون می آمد و به اطراف آسمانها و ستارگان نظر می نمود و می فرمود كه راست گفته است برادر من و دوست من پیغمبر خدا. پس اهل خود را جمع نمود و فرمود كه: ای اولاد من! در این ایام من از میان شما می روم. و رسول خدا را در خواب دیدم كه می فرمود كه ای اباالحسن! من مشتاقم به سوی تو، و تو خواهی در دهه ی آخر این ماه به نزد ما آمد. ای علی! بشتاب به سوی ما كه آنچه در نزد ما است، بهتر است از برای تو و باقی تر است. پس به عزم نماز روانه مسجد شدند. چون امام قلب عالم امكان است، همین كه وقت غروب آفتاب ولایت شد همه ی موجودات به تزلزل


در آمدند. آن جناب خواست كه به مسجد رود، مرغابیان چندی كه برای حسنین به هدیه آورده بودند به سر راه آن جناب آمدند و بالها می زدند و فریاد می كردند، و دامن آن جناب را به منقار خود گرفتند، و پیش از این كسی صدای ایشان را نشنیده بود. حضرت فرمود كه ایشان صدا زننده هائی می باشند كه پس از ایشان زنان چندی خواهند نوحه نمود. پس این اشعار را انشاد فرمود:



خلو سبیل المؤمن المجاهد

فی الله لا یعبد غیر الواحد



و یوقظ الناس الی المساجد

رها كنید راه مؤمن جهاد كننده ی در راه خدا را كه نمی پرستد، مگر خدای یگانه را، و بیدار می كند مردمان را به سوی مسجدها.



پس سفارش ایشان را به ام كلثوم فرمود كه یا ایشان را رها كنید و یا از آب و دان سیر كنید. پس خواست كه در را بگشاید، قلاب در بر كمربند آن جناب افتاد و در گشوده نمی شد تا آن كه كمربند آن جناب افتاد. فرمود: اینها همه علامات مرگ است. و این شعر انشاد فرمود:



اشدد حیازیمك للموت فان الموت لاقیكا

و لاتجزع من الموت اذا حل بوادیكا



كمر خود را ای علی محكم ببند برای مرگ، كه مرگ تو را ملاقات می كند و جزع منما از مرگ در زمانی كه آن مرگ حلول كند در بادیه ی تو.

پس از مكالمات چند با امام حسن و ام كلثوم به تنهائی داخل مسجد شد و شروع به نماز نمود. خواست سر از سجده ی اولی،از ركعت اولی بلند كند كه ناگاه ابن ملجم ملعون شمشیر زهرآلود خود را بر سر مبارك او فرود آورد، بر همان مكانی كه عمرو بن عبدود شمشیر زد. آن جناب فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، فزت و رب الكعبة! پس جبرئیل آواز برآورد كه آگاه باشید كه امیرالمؤمنین كشته شد، و درهای مسجد به هم می خوردند، پس آن جناب بر زمین محراب افتاد و محاسن سفیدش از خون سرش خضاب شد. حسنین به بالین آن جناب آمدند و او را به خانه بردند. و در بعضی از كتب مذكور


است كه محدثین اهل كوفه روایت كرده اند كه: «چون حسنین دو طرف آخر جنازه را گرفتند كه به وصیت امیرالمؤمنین پیش روی جنازه به هر كجا كه به زمین آید او را همان جا دفن كنند؛ پس بر سر راه، سوار نقاب داری آمد و گفت كه: آیا تو حسن نیستی و این برادر تو حسین نیست و این جنازه ی امیرالمؤمنین نیست؟ حسن عرض كرد: بلی گفت: این جنازه را به من تسلیم كنید و بروید. ایشان گفتند كه: تو كیستی آن جناب نقاب از رو برداشته دیدند كه امیرالمؤمنین است. مجملا آن جناب را بردند و در موضع قبر مطهر او كه ملحود [1] بود، دفن نمودند و از آن پس به منزل خود برگشتند [2] .


[1] قبر ملحود: گور با لحد.

[2] بنگريد به: بحار الانوار 301 - 199 : 42.